زیباترین آرزوی ما،حسین جان مازیباترین آرزوی ما،حسین جان ما، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

خدا جوونی ،نی نی مو نو فرستاد..

روزی که فهمیدم هستی بی نظیرترین هدیه ی خدا

  ی روز خوب بود و پر از استرس..طبق پری های قبلی باید امروز میومد پریخانوم..دیروزش کلی راه رفته بودم  و ی ذره لکه بینی هم داشتم..امیدی نداشتم این ماه.. یواشکی دیروزش ی بی بی زده بودمو ی خط کمرنگ افتاده بود..اما خوو باورش نداشتم..صبح زود راهیه آزمایشگاه شدم و آز دادم..برگشتم خونه تا جواب حاضر شه ی بی بی دیگه زدم.اینبار ی خط پررنگ افتاد.دیگه باورم شد..ظهری همسری جواب آز و گرفت و ما فهمیدیم مامان و بابایی فرشته کوچولو شدیم...ی عالمه خوشحالی و استرس اومد توو دلمون.. خدایا شکرت بابت اون روز قشنگ..قسمت همه ی منتظرا بشه الهی آمین.. و امروز دقیقا ی سال از اون روز میگذره..و ما امروز ی فرشته 4ماهه داریم به لطف و مهربونی خودش..لمس بودنت م...
28 بهمن 1392

تو ینی تمام عشق پسرک چهارماهه ی من

حسین من امروز چهار ماهه شد..مبارکت باشه پسمل گلللللللم..خداوندا هزاران بار شکر به درگاهت که منم مادرم و عهده دار مراقبت از ی فرشته کوچولو که خودت از بارگاه خودت بهم بخشیدی.. امروز پسر قشنگمو بردیم و واکسن چهارماهگیشو زدیم..بچم دو ساعت پیش پاش درد گرفت ولی الان آروم خوابیده.خداروشکر تا الان تب نداشته..قبل رفتن بهش استامینوفن دادم. جدیدا حسین جان خیلی دوس داره با انگشتای من بازی کنه.انگشتامو میگیرم جلوشو دستمو میگیره و بازی میکنه..واسه خودش آواز میخونه و تلوزیون میبینه..تقریبا از سه و نیم ماهگی اگه زیر سرش بلند باشه غلت هم میزنه اما رو زمین نه..تازگی به تنهایی ی پهلو هم میشه..قلقکشم که میدی قهقه میزنه..شدیدا به رنگای زرد و صورتی و ...
23 بهمن 1392

دوستت داریم

پسرک شیرین من امروز صــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد روزه شد.. به سلامتی و مبارکیییییــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی... ان شالله صدوبیست سالگیت عزیز مادر.. قصد داشتم بهترین ها رو توو این روز برات انجام بدم..بهترین پست و برات بزارم و شکل و شمایل وبلاگ تو عوض کنم..خوشگل و مشگلش کنم..اما خب به رسم نی نی داری و مشکلات سروکله زدن با موجود کوچولو ی کم شیطونی مثل تو نشد ولی ان شاالله به زودی زود.. پسرک صدروزه ی من:تو صد روزه که زندگی ما رو شیرین و زیبا کردی..صد روزه که لحظ ها و ساعات ما ی جوره دیگه اس،ی شکل دیگه اس،صدروزه که »ا به معنای کلمه مامان و بابا شدیم،ٌدروزه که با وجودت وجود زندگی ما رو ز...
6 بهمن 1392

سه ماهگی گل پسری

بنام خدای مهربون... امروز سه ماهگیه گل پسرم..مبارکش باشه..ان شااالله همیشه ی همیشه سالم و سلامت باشه .. البته همه کوچولوها..فرشته های روی زمین ... پسملی من قند عسلم سه ماهگیت مبارک..جیغ دست هورااااااا ی کم خسته ام..حسابی با حسین جان مشغولم و کمتر وقت میکنم بیام اینجا... گاهی که شدید دلم برای  نی نی وبلاگیا تنگ میشه میام تند تند خاموش میخونمتون.. تند و تند تا حسین خوابه اطلاعات این چند وقته رو بدم.. خداروشکر به لطف دعای شما دوسای عزیزم حلقه ی ختنه ی پسرم روز چهارم افتاد و منو حسابی خوشحال کرد.اما خب فرداش سرفه های وحشتناکش شروع شد و ی فاز جدید از وظایف منم شروع شد.. واکسن دو ماهگیش خداروشکر زیاد اذیت نکرد....
23 دی 1392

بعد از مدتها ما اومدیم

به نام خدای مهربون.. من اومدم با کلی شرمندگی..میدونم تنبلم ولی خب چه کنم..ان شاالله حسین جان یاری کنه و من بتونم این پست و تموم کنم و بزارم..بخدا بیشتر مطلب نذاشتنم بخاطر عکس  بود..میدونم کچلم میکردین اگه بدون عکس آپ میکردم.. بعدش اینکه ی کم شیرم کم بود خیلی اذیت میشدیم منو حسین..ولی ی چند روزیه انگاری شیرم راه افتاده خیلی بهتر شده خداروشکر..خدا کنه همینجوری بمونه و هی بیشتر شه..ما خوبیم خداروشکر..پسری هم خوبه و بزرگ شده الحمدلله..پنجشنبه ختنه اش کردیم و خیالم از این بابتمراحت شد..خدا کنه حلقه اش زود بیفته .وای خدا من چقد حرف نگفته دارم و نمیدونم از کجا بگم..آها اول اینو بگم که دارم زندایی میشم..خواهر شوهری حامله اس..سه ماهشه.. دیگه ...
9 آذر 1392

و ان یکاد بخوانید و ....

بسم الله الرحمن الرحیم وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بِأَبصـرِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ * و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَـلَمین سلام به همه ی دوسای گلم..ببخشید دیر شد..این پسر کوچولوی دوست داشتنی ماست..حسین کوچولوی ما..علی الحساب این عکس و داشته باشین تا عکسای بعدی..ماشاالله یادتون نره ها.. کم کم داره قلق بچه داری دسم میاد..ان شاالله دیگه زود زود میام وب پسری.. ممنون بابت تمام لطف و محبت همه ی شما..مخصوصا دوسای قدیمی و البته دوسای جدیدی که اظهار لطف داشتن و کامنت دادن..من و حسین حسابی دوستتون داریم.. ...
13 آبان 1392

خوش اومدی پسرم..

سلام..من بابای حسین کوچولو هستم...اومدم بگم که حسین کوچولوی ما روز سه شنبه 23 مهر در روز قشنگ عرفه چشمای کوچولوشو به این دنیا باز کرد..همزمان با لحظه ی قشنگ اذان ظهر..ساعت 12 و ده دقیقه.. حال همسر و پسرم خوبه خداروشکر..ان شاالله همسرم به زودی میاد و بیشتر توضیح میده..
27 مهر 1392

روز آخر این دوره ی شیرین..

"بنام خدای مهربون .." راسی راسی آخرش رسیدیما..به آخرش..خداجونم شکرت چه روزای قشنگی..هم سخت و هم شیرین..قوربون مهربونیت که چشوندی بهم ی دوره از بهترین دوره های عمرمو..آره داره کم کم تموم میشه و من به امید خدا وارد ی دوره جدید و شیرین دیگه میشم..ممنون از لطفت خدا جونم.. وجود نی نی رو بهمن ماه پارسال متوجه شدیم..بهمن ماه پارسال چشمامون از لطف خدا پر از اشک شد. باهاش خو گرفتیم..باهاش انس گرفتم..ذره ذره ی وجودم شد..نه ماه تموم با هم نفس کشیدیم خوابیدیم بیدارشدیم..من مامان شدم و اونم تکه ای از وجودم..حالت تهوع های و بالا آوردنای وحشتناکی که گاهی از وجودشون خوشحال بودم و گاهی هم حسابی ناراحت که پسرجون چقد اذیت میکنی مامانی رو. .خستگیا و خواب آ...
22 مهر 1392

دیگه داره کم کم وقتش میرسه

سلام..سلام..سلام..خوبین؟خوشین؟سلامتین؟خداروشکر... ما حالمون خوبه..نی نی هم هنوز توو دلمه..ببخشید نبودم..این مدت ی عالمه کارداشتیم ..ی خونه تکونی حسابی و ی تغییرات نیمه توو خونه..حسابی این روزا کاردارم و انگار وقت کم میارم..گرچه کارای سبک مثل خرید کردن و لیست کردن فقط  با منه ولی خوو خیلی این روزا زود خسته میشم و سنگین شدم..شبا که خوابیدن سخت شده کمردرد و شکم درد.. ان شاالله فردا برا ویزیت باز میرم پیش دکی..احتمالا دیگه دقیق ی تاریخ مشخص میکنه برا اینکه نی نی رو دنیا بیاریم.. به احتمال زیاداین پنجشنبه ای که میاد تا یکشنبه اش ی وقتی رو تعیین کنه..نی نی هم که حسابی سرکارمون گذاشته هفته ی پیش که پیشش بودم وضعیت پسری ترانسفورس بود...ینی ...
12 مهر 1392