بعد از مدتها ما اومدیم
به نام خدای مهربون..
من اومدم با کلی شرمندگی..میدونم تنبلم ولی خب چه کنم..ان شاالله حسین جان یاری کنه و من بتونم این پست و تموم کنم و بزارم..بخدا بیشتر مطلب نذاشتنم بخاطر عکس بود..میدونم کچلم میکردین اگه بدون عکس آپ میکردم.. بعدش اینکه ی کم شیرم کم بود خیلی اذیت میشدیم منو حسین..ولی ی چند روزیه انگاری شیرم راه افتاده خیلی بهتر شده خداروشکر..خدا کنه همینجوری بمونه و هی بیشتر شه..ما خوبیم خداروشکر..پسری هم خوبه و بزرگ شده الحمدلله..پنجشنبه ختنه اش کردیم و خیالم از این بابتمراحت شد..خدا کنه حلقه اش زود بیفته .وای خدا من چقد حرف نگفته دارم و نمیدونم از کجا بگم..آها اول اینو بگم که دارم زندایی میشم..خواهر شوهری حامله اس..سه ماهشه.. دیگه اینکه روزامون با حسین داره تند تند میگذره ..حسابی درگیر حسین و عاشقش..باباش که وحشتناک دوسش داره و عشق میکنن دوتایی..از زایمانم بگم که خداروشکر خیلی راحت بود و زیاد اذیت و درد نداشت..حتی بعد عمل فقط سردرد بدی گرفتم که بیشترش مال کم خونی بدی بود که گرفته بودم/ دوسان واقعا ازتون ممنون بخاطر تمام لطفهایی که در حقم داشتین..بخصوص تشکر ویژه از مری جون بخاط تمام راهنماییاش..بابا ی پا دکتره..هر کمک و مشاوره ای خواستین برین ازش بپرسین والا..وبلاگ قصه ی نازک من توو لینکام هست..
باران جان عزیزم ممنون از همراهی همیشه ات..خدا کنه زایمان راحتی داشته باشی خانوومی..
ادامه مطلب فراموش نشه..
اینجا پسرم تو بیست و سه روزگی حاضر شده داریم میریم مراسم شیرخوارگان حسینی
اینجا مراسم تموم شده حاضر شذیم بریم خونه..پسرم توو مراسم خیلی خوببود و اصلا گریه نکرد..همش خواب بود بچم..الهی فداش شم..پسر خوبی بود
اینم ی عکس هویجوری از پسری..موهای پسرم داره میره..بچم داره کچل میشه
اینم ی عکس دیگه..اینجا پسری دو ساعت بعد از حموم چله اشه..و ما همچنان درگیر بودیم بخوابونیشم که نشد و بیخالش شدیم..ی کم باهاش بازی کردیم بعدش خوابید..
خواب ناز پسرم
ان شاالله بازم با عکسای جدید آپ میکنم..فقط دعا کنین حلقه ی پسرم زیاد اذیت نکنه..