زیباترین آرزوی ما،حسین جان مازیباترین آرزوی ما،حسین جان ما، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

خدا جوونی ،نی نی مو نو فرستاد..

یه شعر برای تو عزیزم...

ببین مامان داره امروز برات غوغا می کنه.یه پست جدیده دیگه برات گذاشتم.تلافی روزای پیش..یه شعری هست که من این شعرو از یکی از این نی نی وبلاگی ها خوندم اما یادم نیست کدوم.خوشم اومد تو دفتر برا خودم نوشتم.دلم میخاد اینجا برای تو بنویسم. راستی امروز روز خانواده است این روز به تمام خانواده ها مخصوصا به خانواده ی کوچبک سه نفری مون مبارک.. عاقبت در یک شب از شبهای دور/کودک من پا به دنیا می نهد/ان زمان بر من خدای مهربان/نام شورانگیز "مادر" می نهد/آن زمان طفل قشنگم بی خیال/در میان بسترش خوابیده است/بوی او چون عطر پاک یاس ها/در مشام جان من پیچیده است/آن زمان دیگر وجودم مو به مو/بسته با هستی طفلم میشود/آن زمان در هر رگ من جای خون/مهر او در تار و پودم می...
20 آبان 1391

دوست دارم خشملم

به نام او من اومدم مامانی..ببخشید که خیلی وقته برات ننوشتم.آخه سرمون شلوغ بود.عروسی عمه جونت بود. ما درگیر عروسی.خداروشکر هزاران مرتبه که عرووسی به خوبی خوشی تموم شد.اما کاش تو هم بودی تا حسابی توو عروسی بازی و شلوغ  میکردی و می رقصیدی و منم کیف میکردم.شاید الانم باشی توو دل مامانی.یعنی هستی..؟پس کی میای جوجه کوچولوی مامان؟میدونی که دلم برات غش میره.پس زود زود بیا..خیلی دلم تو رو میخاد.برای اومدنت و مادر شدنم لحظه هارو دوتا دوتا میشمرم شاید زودتر بیای.اگه بدونی چقد منتظرتتم.راستی جیگر مامان،من یه دونه از بادکنکایی که برا تزیین جایگاه عروس و داماد بودو از عمه ات برات گرفتم تا برات نگهش دارم.همه دختر عموهات و پسر عموهات برداشتن منم برای ت...
20 آبان 1391

میلاد مبارک..

مژده اى دل كه دلربا آمد دلربايى گره گشا آمد محنت و درد و غم فرارى شد شادى و رحمت و صفا آمد ولادت امام هادي(عليه السلام) مبارك باد ...
10 آبان 1391

ازم بیشتر بدونین

خواستم توو این پست بیشتر از خودم بگم تا راحت تر با هم در ارتباط باشیم.من و آقای همسر ی دو سال و چند روزی میشه با هم زندگی عشقولانه خودمون رو شروع کردیم.یه دو ماهی هم میشه به طور کاملا عاقلانه و با برنامی ریزی داریم برای نی نی هی دعوتنامه می فرستیم.خدا کنه زودی بیاد.همین ماه. چرا میگم عاقلانه چون همین پارسال در طی چند عملیات ضربتی و خیلی ناهماهنگ و بی مقدمه و الکی پلکی و به زور اینجانب(همسر نمیخاست نی نی ) اقدام به بارداری نمودیم که نتیجه ای کارگر نیفتاد.همان به،که نیفتاد چون واقعا خیلی بدون برنامه ریزی و بدون مراقبت های قبل بارداری انجامیده بود.از من میشنوین شما مثل من زیاد احساساتی نشین که واسه بچه هول بزنین.خیلی با آرامش و ریلکس ...
8 آبان 1391

اولین پستی که می نویسم

* به نام ان مهربان دوست که چشمانمان منتظر مهربانی اوست..* سلام...سلام...سلام نمیدونم بعنوان اولین پست چی باید بنویسم.فقط اینکه خوشحالم که وبلاگ دار شدم و ازاین به بعد خاطرات خودم و همسری و انتظار شیرینی رو که قبل از اینکه نی نی موچولو دعوتمون رو قبول کنه وبیاد تو دل مامانیش(خودمو میگما ) ثبت میکنم.هیس...همسری از این وبلاگ بی خبره گذاشتم بعد از اینکه نی نی دار شدیم بهش بگم.شمام فعلا هیچی نگید.. پس این وبلاگ از امروز یعنی امشب به طور کاملا رسمی و مخفیانه!کار خودش رو شروع میکنه.....هوراااااااااااا دوست جونیا کمک کنید تا وب خوب و ابرومندی تحویل شما،نی نی و البته همسری گلم بدم. میسیی... با توکل به تو ای مهربانترین مهربان...
7 آبان 1391