زیباترین آرزوی ما،حسین جان مازیباترین آرزوی ما،حسین جان ما، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

خدا جوونی ،نی نی مو نو فرستاد..

مکتوبات این چند روزی که نبودم..

"این روزها.. دلم عجیب یک غیر منتظره ی خوب می خواهد..." سلام قشنگم.خوفی که؟ مامان برگشت با یه عالمه حرف که نمیخام اینجا برات بنویسم.یه گریزی میزنم اما همه شو نمیگم.ببخش که یه غیبت چند روزه داشتم. کار خونه زیاد بود وقت نمیکردم بنویسم.مامانی برات بگه اول از مراسم شیر خوارگان حضرت علی اصغر (ع) .رفتم با مامانم اینا.خیلی خوب بود.یه عالمه نی نی خشمل با لباسای خشمل علی اصغر اومده بودن.چه قد دوست داشتم تا بودی و من از این لباسا تنت میکردم.عیب نداره انشاالله سال بعد.یواشکی بخون:منم از خدا توو رو خواستم.خواستم که زودی بیای توو دل مامانی.نه تنها برا خودم بلکه برا تموم مامانای منتظر مخصوصا مامانای نی نی وبلاگی دعا کردم.تا خدا به همه مون یه نی نی سالم صا...
9 آذر 1391

تاسوعا و عاشورا

السلام علیک یا أباعبدالله وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیکم منی جمیعا سلام الله أبدا مابقیت وبقی اللیل والنهار ولاجعله الله آخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین وعلى علی بن الحسین وعلى أولاد الحسین وعلى أصحاب الحسین فرارسیدن تاسوعا و عاشورای حسینی بر حضرت قائم (عج) و بر همه دوستداران وشیعیانش تسلیت باد. امیدوارم عزاداری هاتون مقبول درگاه حق و همه حاجت روا شده باشین.
4 آذر 1391

داستان باشگاه رفتن مامان..

"آدم خوب قصه های من!دلتنگ شده ام!حجمش را میخواهی...؟! خدا را تصور کن!" سلام...سلام..سلام...سلام به روی ماهت خشملم..خوفی که؟! چیزی نمیخواستم بگم فقط اینکه الان شب و مامانی خونه تنها بود گفتم بیام و برات یه چند خطی بنویسم.آخه بابایی رفته باشگاه و من خونه تنهام.گفتم باشگاه ،یادم افتاد بهت بگم مامانی شروع کرده باشگاه رفتن.رشته ی ایروبیک.خواستم یه مامان خوش هیکل واست باشم..!!! البته به زور بابایی و بخاطر تو میرم آخه من که وزنی ندارم!!!! فقط یه کوچولو همش یه کوچولو تپلم.خیلی هم بهم میاد این هیکل..همه میگن.اما خب چیکار کنم خودمم دوست دارم یه تغییری بکنم و خب یه تیپی عوض کنم.در همین راستاست که شروع کردم باشگاه رفتن و در آینده ای نه چندان دور مامانی ...
1 آذر 1391

باز باران

"پرده را کنار میزنم.باران خودش را میزند به شیشه.من خودم را به آن راه..." سلام نی نی گومولوی مامانی که نازش اینقدر زیاده که این ماه هم نیومد و مامان و یه کوچولو!!! ناراحت کرد.از دیروز یه باروون قشنگ داره نم نم میزنه..هوای اینجا گرفته...هوای دل منم..نمیدونم چرا...شاید خاصیت روزای پاییزه.شایدم بخاطر این که مامانیت زاده ی این فصل افسونگره...آره مامانی یه بیست روزی به تولد بیست و سه سالگیه مامانیت مونده و مامانیت خیلی دلش میخاست این تولدش تو بودی..نمیدونم میشه بشی...؟مامانی خیلی خیلی دوستت داره و منتظرته..باباییتو که دیگه نگو... ماه محرمه مامانم..ماه حسین(ع).ماهی که هیچ دیده ای از یاداوری مصائب حسین نمیشه که تر نشه..البته توفیق هم میخاد.. مامانم ...
30 آبان 1391

ممنون دوست جونای گلم

سلام دوستای خوبم.خوفین که.خداروشکر.یه چیزی بگم بخندیم..من تازه امروز کامنتایی رو که برام گذاشتین رو دیدم.آخه میدونین همش فکر میکردم هرکی نظر بزاره تو وبلاگ همون وقت نشون میده.نگو که بنده بعنوان مدیر وبلاگ باید اول تاییدشون کنم بعد دیده بشن. خب نمیدونستم که.  خیلی اتفاقی امروز توو میز کارم رفتم قسمت نظرات و با کوهی از نظرات مواجه شدم و چقدر ذوقیدم. آخه همش فکر میکردم کسی برام نظر نمیده.از غروب رو پا بند نبودم.همسری هم بسیار شکیده بود که چه شده است که بنده اینقدر هول شده ام.و بنده کم مانده بود لو بروم.(میدونید که همسری فعلا از این وب اطلاعی نداره)جواب همه ی دوست جونیارو دادم.فقط نمیدونم چرا توو وبلاگ نشون نمیده.دوست جونیا یکی کمک کنه .من ...
29 آبان 1391

ممنون خدا

به نام آن مهربان دوست که چشمانمان منتظر مهربانی اوست... شب جمعه است.دعای کمیل داره پخش میشه.*الهی و ربی من لی غیرک...* خداجون شب اول محرمه.ماه حسین(ع)اومد و خدا نعمت گریه کردن بر حسین رو از ما نگیره. چه روحبخش این دعای کمیل..خداجون ممنون که الان دارم این دعا رو گوش میدم.شب و تنهایی و دعای کمیل..خدایا چه عشق قشنگی. دلم خیلی گرفته بود بغض داشتم دعا ارومم کرد و گفتم بنویسمش برات.نی نی گلم درسته این ماه نیومدی اما نا امید نیستم بازم از خدا میخامت.بحق همین دعای کمیل.به حق حسین... خدایا ممنون که هنوز فراموشم نکردی..خیلی خیلی ممنون.
25 آبان 1391

نیومدی این ماه عزیزم..میمونم منتظرت

به نام خدایی که خیلی مهربونه... و لابد از مهربونیش بوده که من این ماهم مامان نشدم و پری اومد. درست سه شنبه غروب که وقت پری من بود دیدم که پری شدم و تمام امیدم رفت..خیلی دلم گرفت.رفتم توو لاک تفکر که چرا؟ من که خیلی از خدا خواسته بودم.من که دیگه امیدوار امیدوار بودم.چرا نی نی من؟چرا نیومدی؟خداجون خیلی ناراحتم.ناراحت.من باید دیگه چیکار کنم؟خداجون میدونی که صبر چقدر سخته.تو که میدونی از وقتی اقدام میشه برای نی نی تا سر ماه تا ببینه تلاشش نتیجه داده یا نه کلی ذوق امید نگرانی میاد سراغش.نمیتونه روزا رو تحملل کن.الکی الکی بیبی چک میگیره تا شاید زود دوخطه بودنش نشون از مامان شدن بده.خداجون کی؟کی بیبی چکم دو خطه میشه؟کی خواب نی نی دار شدنم تعبیر میش...
25 آبان 1391

دلم گرفته اما به خاطرت می نویسم

انتظار بارانت سخت هم که باشد فقط به خیال آمدنت، "خیس خیسم.." سلام نی نی گومولوی مامانی.خوبی..من دلگیرم.میگی چرا؟ یکیش به خاطر اخمو بودن امروز شهرته..آخه امروز اینجا هوا بدجور گرفته و داره بارون میاد.مامانیت هم احساساتی.زودی دلش میگیره.بعدیش هم بخاطر توئه.اینکه میخام بدونم آخه کی میای تو توو دل مامانی.هان؟ دلم میخاد الان توو دلم باشی و من مامان شده باشم. اینجا رو یه سکوتی گرفته.همه جا آرومه آرومه.من الان تنهام و دارم برات مینویسم.توو یه بعد از ظهر قشنگ پاییزی.بابا جونیت سر کاره و مامانیت دلش به این خوشه که آیاهستی این ماه؟ صدای چیک چیک بارون میاد و من میگم کاش بودی تا دستای کوچولوتو میگرفتم زیر این قطره های بارون و تو ذوق میکردی و ورج...
22 آبان 1391