زیباترین آرزوی ما،حسین جان مازیباترین آرزوی ما،حسین جان ما، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

خدا جوونی ،نی نی مو نو فرستاد..

ازت مچکرم آرامش من

به نام خدا.. سلام دیره اما هنوزم عشق و دوست داشتنم به همون اندازه ی ورود به نه ماهگیش زیاده..آره نه ماهگیت مبارک حسین جان..پسر نازم نه ماه تووی دل مامان بودی و الان چقدر من خوشحال و خوشبختم که نه ماهمم توو بغلم بودی ..پسرم دیگه باید پست ده ماهگیت رو میزاشتم که دلم نیومد از نه ماهگیت بگذرم..این دوماه هرروز پسرم پیشرفت داشته و مامان و عاشق خودش کرده... روزامون با شیطنتای حسین شروع میشه و زندگی و انرژی رو ب خونمون میاره..ی حسی آورده فسقلی با خودش که قبلا تجربه نشده بود..خدا قسمت همه منتظرا کنه ب حق دل پاک تموم این فرشته های کوچولو..با خنده هاش شوق زندگی ب ما میده..عشق میکنم وقتی میبینم زندگیم دیگه مثل سابق نمیتونه رو نظم باشه و این باعثش ی مو...
18 مرداد 1393

شعبان که به نیمه میرسد آقا جان ما تازه به یادمان می‌آید هستی

سلام سلام..بازم یک ماهه شد گذاشتن پست جدید.. با ی کم تاخیر ولی با همون ذوق و شوق و خوشحالی نیمه شعبان مبارک..ان شاالله که امسال سال ظهور امام عصر (عج)باشه..ان شاالله..عنوان پست امروز به شوق ایشون و بیاد ایشون ثبت میشه.. و اما..پسر شیرینم هشت ماهه شد..هشت ماهگیت در پناه امام هشتم و امام زمان.. که دقیقا روز ولادتشون ینی نیمه شعبان پسر نازنینم هشت ماهه شد.. و وارد نهمین ماه از ورودش به این دنیای خاکی شد..القصه ی این روزا:روز نیمه شعبان کلی شربت و شیرینی خوردیم از این ور و انور. رفتیم حسینه محل مامانم اینا مولودی داشتن خیلی خوب بود اما وسطاش حسین گریه کردو اذیت و اصلا نفهمیدم چی شد خوابش میومد بچم.. به لطف خدا داره روزا تند تند میگذره و حسین ...
26 خرداد 1393

اردی بهشت

با نام خدا.. "آشوب همان حس غریبیست، که وقتی به لبهای تو لبخند نباشد دارم" خیلی وقت بود شعر ننوشته بودم..خب بازم طولش دادم نوشتن پست جدیدو.. پسرم هفت ماهه شد..درست روز ولادت حضرت علی..ان شاالله آقا خودشون نگهدار تمام نی نی ها باشه.. پسرم وارد هشت ماهگی شد..به لطف خدا داره بزرگ میشه و شیطون..حسابی شیطون.. داره روزامون تند و تند میگذره و من گاهی گم میشم توو لظه ها.. پسرک شیرینم داره هر لحظه من و بیشتر مادر میکنه.. روز مادر امسال به معنای واقعی کلمه مادر بودن رو درک میکردم..میدونم هنوز جا دارم و هنوز باید یک عالمه راه طی کنم تا بتونم خودمو لایق این کلمه بدونم..اما برا دل خودمم میگم که منم مادر بودم امسال.. چه ذوقی..چه ذوقی..و ...
27 ارديبهشت 1393

بعدمدتها+تبریک عید+نیم ساله شدن پسری

سلام خدمت دوسای گلم...خوبین..با کمی تاخیر ولی به همون تازگی سال نوتون مبارک.. ان شاالله این سال جدید پر از خیر و خوبی و برکت و سلامت باشه براتون..ما بالاخره بعد از مدتها آپیدیم... با ی عالمه حرف نگفته که نمیدونم از کجا بگم خیلیاشونم همین که شروع کردم به تایپ از یادم رفت همچین آدم نابغه ایم من.. خوبین خوشین سلامتین؟الهی شکررر.. مام خوبیم خب بریم سر وراجی..ببخشین هول هولی مینویسم شاید ی کم مبهم باشه. به فاصله این دوماه دوری دو ماه پسرم بزرگتر شده..دوماهی که عین برق گذشت..اصلا باورم نمیشه دوماهه که چیزی ننوشتم.. اسفند ماه که کلا وقت نداشتم خونه تکونی با وروجک فسقل واقعا سخت و زمانبربود.. امسال ی سبزه کوچولو موچولو برا حسین سبز کر...
24 فروردين 1393

روزی که فهمیدم هستی بی نظیرترین هدیه ی خدا

  ی روز خوب بود و پر از استرس..طبق پری های قبلی باید امروز میومد پریخانوم..دیروزش کلی راه رفته بودم  و ی ذره لکه بینی هم داشتم..امیدی نداشتم این ماه.. یواشکی دیروزش ی بی بی زده بودمو ی خط کمرنگ افتاده بود..اما خوو باورش نداشتم..صبح زود راهیه آزمایشگاه شدم و آز دادم..برگشتم خونه تا جواب حاضر شه ی بی بی دیگه زدم.اینبار ی خط پررنگ افتاد.دیگه باورم شد..ظهری همسری جواب آز و گرفت و ما فهمیدیم مامان و بابایی فرشته کوچولو شدیم...ی عالمه خوشحالی و استرس اومد توو دلمون.. خدایا شکرت بابت اون روز قشنگ..قسمت همه ی منتظرا بشه الهی آمین.. و امروز دقیقا ی سال از اون روز میگذره..و ما امروز ی فرشته 4ماهه داریم به لطف و مهربونی خودش..لمس بودنت م...
28 بهمن 1392

تو ینی تمام عشق پسرک چهارماهه ی من

حسین من امروز چهار ماهه شد..مبارکت باشه پسمل گلللللللم..خداوندا هزاران بار شکر به درگاهت که منم مادرم و عهده دار مراقبت از ی فرشته کوچولو که خودت از بارگاه خودت بهم بخشیدی.. امروز پسر قشنگمو بردیم و واکسن چهارماهگیشو زدیم..بچم دو ساعت پیش پاش درد گرفت ولی الان آروم خوابیده.خداروشکر تا الان تب نداشته..قبل رفتن بهش استامینوفن دادم. جدیدا حسین جان خیلی دوس داره با انگشتای من بازی کنه.انگشتامو میگیرم جلوشو دستمو میگیره و بازی میکنه..واسه خودش آواز میخونه و تلوزیون میبینه..تقریبا از سه و نیم ماهگی اگه زیر سرش بلند باشه غلت هم میزنه اما رو زمین نه..تازگی به تنهایی ی پهلو هم میشه..قلقکشم که میدی قهقه میزنه..شدیدا به رنگای زرد و صورتی و ...
23 بهمن 1392

دوستت داریم

پسرک شیرین من امروز صــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد روزه شد.. به سلامتی و مبارکیییییــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی... ان شالله صدوبیست سالگیت عزیز مادر.. قصد داشتم بهترین ها رو توو این روز برات انجام بدم..بهترین پست و برات بزارم و شکل و شمایل وبلاگ تو عوض کنم..خوشگل و مشگلش کنم..اما خب به رسم نی نی داری و مشکلات سروکله زدن با موجود کوچولو ی کم شیطونی مثل تو نشد ولی ان شاالله به زودی زود.. پسرک صدروزه ی من:تو صد روزه که زندگی ما رو شیرین و زیبا کردی..صد روزه که لحظ ها و ساعات ما ی جوره دیگه اس،ی شکل دیگه اس،صدروزه که »ا به معنای کلمه مامان و بابا شدیم،ٌدروزه که با وجودت وجود زندگی ما رو ز...
6 بهمن 1392