بعدمدتها+تبریک عید+نیم ساله شدن پسری
سلام خدمت دوسای گلم...خوبین..با کمی تاخیر ولی به همون تازگی سال نوتون مبارک.. ان شاالله این سال جدید پر از خیر و خوبی و برکت و سلامت باشه براتون..ما بالاخره بعد از مدتها آپیدیم...
با ی عالمه حرف نگفته که نمیدونم از کجا بگم خیلیاشونم همین که شروع کردم به تایپ از یادم رفت همچین آدم نابغه ایم من..
خوبین خوشین سلامتین؟الهی شکررر..
مام خوبیم خب بریم سر وراجی..ببخشین هول هولی مینویسم شاید ی کم مبهم باشه.
به فاصله این دوماه دوری دو ماه پسرم بزرگتر شده..دوماهی که عین برق گذشت..اصلا باورم نمیشه دوماهه که چیزی ننوشتم..
اسفند ماه که کلا وقت نداشتم خونه تکونی با وروجک فسقل واقعا سخت و زمانبربود..
امسال ی سبزه کوچولو موچولو برا حسین سبز کرده بودم و سر سفره هفت سین هم همونو گذاشتم.
سال تحویل خونه ی پدرشوشو بودیم..خوب بود خوش گذشت خداروشکر.بعدشم عید دیدنیا شروع شد.عید دیدنی با حسین خیلی سخت بود حسابی حسین خسته شده بود و کلافه..منم..سیزده بدر که حسابی اذیت شدیم هم من هم حسین..اما خب خدارو هزاران بار بخاطر وجود نازنین پسرم شکر..
حسین پیشرفتای زیادی تا الان داشته..روشکم که میزارمش خودشو ی کم میکشه جلو ولی زود خسته میشه و به پشت بر میگرده تنبله خودمه دیگه..
اولین کلمه "ب ب" گفت و حسابی زد توو برجک من و بعد از یک هفته انتظار و شایدم بیشتر کلمه ی "م م "رو گفت قربونش برم..
حسابی خوش خنده اس ودر موارد خیلی خیلی کمی کسی رو ببینه بغض میکنه..خیلی هم روابط اجنماعی بالایی داره. جناب هر بچه ای رو ببینن چه بزرگتر و چه کوچیکتر از خودشون شروع به حرف زدن با اونا میکنه به زبان خودش.. اینو از عید دیدنی ها و مطب دکتر و بعضی جاهایی که حسین نی نی میدید فهمیدیم..کلا بچه که میبینه انگار میفهمم انقد براشون ذوق میکنه انگار میفهمه آدم بزرگ نیستن و عین خودشن بچه ها..دختر عمه ی من ی پسر داره سه ماه از حسین بزرگتر بعد عید دیدنی اومده بودن خونه ی ما..ما این دوتارو گذاشتیم روبروی هم خب حسین شروع کردن به حرف زدن با اون بهش دست میزد..اصلا ی کارایی.بیا و ببین..ی عالمه هم عیدی جمع کرد حسین..هرکی حسین و دید بهش عیدی داد دستشون درد نکنه واقعا..پسرک ما حسابی شیطون شده..غذای کمکیشم از 15 فروردین شروع کردم.از فرنی شروع کردم الانم حریره بادام میدم..
یه عالمه حرف داشتما همش از یادم رفت..اهان 11 یا 12 فروردین بود ی برفی اینجا اومد همه ذوق کردیم انقده خوشحال شدیم ما..
امروز پسرم نیم ساله شد..شیش ماهه که خدا ی موجود کوچولوی دوست داشتنی رو گذاشته توو زندگیمون و خداروشکر زندگیمونو زیباتر و شیرین تر کرده..تا حالا هزار بار از حسین پرسیدم:کوچولو تو تا حالا کجا بودی آخه؟یهویی از کجا اومدی با اون شیرینیات و شیطونیات؟ از خدا میخام این نعمتشو شامل حال تموم آرزومنداش کنه..الهی آمین
نیم ساله شدنت مبارک جوجه کوچولوی من..ان شاالله 120سال عمر با عزت خدا نصیبت کنه عزیزکم..
امروز واکسن شش ماهگی گل پسرو زدیم..فقط موقع تزریق واکسنا گریه کرد شدییییییییییید بعدش اما زود آروم شد و الهی شکر تا الان نه تب داشته نه درد داشته..خداروشکر..
ان شاالله فردا شب برات جشن تولد نیم سالگیتو میگیرمو قراره هماهنگ کنم برم آتلیه برا عکسای شیش ماهگی گل پسر ان شاالله..
فعلا همینا یادمه بعدا هرچی یادم اومد اضافه میکنم..
تشریف ببرید ادامه مطلب
اینجا پسرم چهار ماهشه..چه بامزه اس..بخولمت جیجلیییی
هروقت این لباسو میپوشید ما بهش میگفتیم پنگوئن..زود کوچیکش شد حیف
نمیدونم این عکسو گذاشته بودم یا نه..بهر حال خواب فرشته ی من
پسری با لباسای عیدش..البته ی عکس بهتر با لباسای عیدش براتون توو ی پست دیگه میزارم فعلا همینو داشته باشین
سفره هفت سین امسال ما..البته بعد از انداختن عکس ی تغییرات جزیی بهش دادم که دیگه تنبلیم اومد عکس بندازم
توو ی روز بهاری با مامانمینا رفته بودیم گردش اما ما بیشترش بخاطر حسین جون توو ماشین موندیم چون باد میومد کلاه براش نبرده بودم با دستمالش براش روسری گذاشتم
اینجا مامانم برنج و گندم و ریخت رو سر پسری تا راحتتر دندون دراره..آخه خیلی جای دندوناشو میخاره وروجک
پسری در حال خوردن فرنی..به به..با چه ولعی خورد فرنشی..اولین غذاشو..
توو این سه تا عکس پسرمو حاضر کردم بریم واکسن شیش ماهگیشو بزنیم
دو سه ساعت بعد واکسن..داره به ابراز احساسات خاله اش جواب میده با لبخندش..ماشاالله
ماشاالله یادتون نره دوستان..
ی عالمه عکسم توو گوشی خواهرم داره حسین که بعدا میگیرم ازش براتون میزارم..دوستتون داریم