به بهانه ی تولد یه مهربون
"این چندمین تولد توست؟
و چندمین انبساط مجدد کائنات؟
این چندمین بارخلقت است؟
و چندمین انفجار سکوت؟
چندمین لبخند آفرینش؟
خورشید را چندمین بار است که میبینی؟
و پروانه ساعتها چندمین بار است که میچرخد؟
و ثانیه چندمین بار است که به احترام تو برمیخیزد؟
چندمین بار است که مجدداً نفس میکشی؟
چندمین دم!؟
چندمین آن!؟
آه که تو چقدر خوشبختی!
و جهان چه پرغوغاست
که بینهایتمین تولد تو را جشن میگیرد . . ."
سلام دوست جونیا خوبین؟ آره امروز تولده..تولد بهترینم...همسرم.. درسته که از دیشب همش تبریک خشک و خالی بهش کردم اما خوو بازم بهش میگم عشقم تولدت مبارک.. خوو چیکار کنم خودش تنبلی کرد منو نبرد بیرون براش کادو بگیرم من نتونسم هیچی بگیرم..
یادش بخیر سال 88 ی همچین روزی البته اون موقع افتاده بود پنجشنبه بعله برونمون بود..واییی چه استرسی داشتما..دو روز بعدشم عقد کردیم..عقد کردیما نه عروسی.. چه روزایی بودا...الان دوروز دیگه سالگرد عقدمونم هست یادش بخیر..خدایا شکرت به خاطر مهربونیات..
حالم خوب نیست دوس جونیا..این پست بهانه ای بود برای اینکه به همسری تبریک بگم و دوستان جویای احوال هم بدونن که نی نی حسابی درگیرم کرده و حسابی داره اذیت میکنه و جولون میده اما هنوز مامانشو نشناخته بزا بیاد باهاش حسابی کار دارم..
*هنوز سبزه نذاشتم دیره آیا؟