یه شعر برای تو عزیزم...
ببین مامان داره امروز برات غوغا می کنه.یه پست جدیده دیگه برات گذاشتم.تلافی روزای پیش..یه شعری هست که من این شعرو از یکی از این نی نی وبلاگی ها خوندم اما یادم نیست کدوم.خوشم اومد تو دفتر برا خودم نوشتم.دلم میخاد اینجا برای تو بنویسم. راستی امروز روز خانواده است این روز به تمام خانواده ها مخصوصا به خانواده ی کوچبک سه نفری مون مبارک..
عاقبت در یک شب از شبهای دور/کودک من پا به دنیا می نهد/ان زمان بر من خدای مهربان/نام شورانگیز "مادر" می نهد/آن زمان طفل قشنگم بی خیال/در میان بسترش خوابیده است/بوی او چون عطر پاک یاس ها/در مشام جان من پیچیده است/آن زمان دیگر وجودم مو به مو/بسته با هستی طفلم میشود/آن زمان در هر رگ من جای خون/مهر او در تار و پودم می شود/می فشارم پیکرش را در برم/گویمش چشمان خود را باز کن/همچو عشق پاک من جاوید باش/در کنارم زندگی آغاز کن/می گشاید نور چشم دیدگان/بوسه ها از مهر بر رویش زنم/گویمش آهسته ای طفل عزیز/می پرستم من تو را "مادر "منم..
خدا جون یعنی من لیاقت کلمه ی مادر و مادر شدن رو دارم؟
خدا جون خودت لایقم کن..