یه روز خوب..خدا جون شکرت
"اگر از حوالی دلم گذشتی آهسته رد شو،دلتنگی را با هزار بدبختی خوابانده ام"
سلام عجیجای من..خوبین خوشین سلامتین؟ اندر احوالات امروز ما این بید که امروز وقتی ساعت ده از باشگاه اومدیم خونه با بابا جونیت،بابایی گفتش که قرار بابام یعنی پدر شوهری مهربون بنده و یعنی ان شاالله بابا بزرگی شما قراره ناهار تشریف بیارن اینجا برا یه کاری اومدن اینجایی که ما هستیم بعد ناهارم قرار شد که ما بابا بزرگیتو ببریم خونه شونو مامان بزرگیت و عموجونیت و عمو جونیت رو هم ببینیم خلاصه یه سری زده باشیم. خلاصه بعد از اینکه تند تندی ناهار درستیدیم و خوردیم و راه افتادیم و اونجا بودیم و شامم خوردیم چون بابا جونیت باشگاه داشت زود پاشدیم و اومدیم.بنده هم الان تنها بیدم و گفتم بیام برات وبتو آپ کنم. دلم بازم میخوادت شدیییییییید..زودی بیا گلکم.. راسی جون جونم امروز چون تنها بودم و خاله جونی نیومده بود باشگاه ،رفتنی بابایی منو با ماشین رسوند چون دیرم شده بود برگشتنی هم اومده بود دنبالم پیاده تا یه کمی هم قدم بزنیم..یه نمه بارون خشملم زد و فضای رمانتیک و بنده هم در اون لحظه یک عدد بانوی ذوق زده بیدم و کم مونده بود جلوی ملت یه بوس گنده از لپای خشگل باباییت بگیرم که اون رو موکول کردم به محیط امن خونه.. ذیگه هیچی دیگه مامانم..خداروشکر به خاطر امروز قشنگت..و برای همیشه و همیشه شکرت خدا از دوباره..
راستی دوستان:یه امکان جدید تو وبلاگم گذاشتم که هروقت آنلاین بودم و شمام بودین همزمان بتونیم باهم گفتگو کنیم اگه خواستین..توقسمت امکانات وب اون رو می تونین پیدا کنین..